نوشته شده توسط : محمد حسن

تست روانشناسي عشق | عشقولانه 

 

1-ساعت اول درس به دلیلی منتفی میشود. با وقت بیکاری خود چه کار میکنید؟
الف-این 45 دقیقه را با دوستانم میگذرانم.
ب- دلم میخواهد از وقت برای گردش وپیاده روی استفاده کنم.
ج-جایی در گوشه ای مینشینم و درسی که ضعیف هستم را مطالعه میکنم.
 
2 -از کی تا به حال این لباس را میپوشی؟
الف- دو تا سه ماه است.
ب-فقط امروز! من هر روز مانتوی جدیدی میپوشم.
ج- مدتهای زیادی است.
 
3-چند تا از دوستانت تصمیم میگیرند که برای اولین بار به یک رستوران بروند.اگر از تو بخواهند که با آنها بروی چه میگویی؟
 
الف- خیلی عالیه. همیشه دلم میخواست جدیدترینها را امتحان کنم.
ب- نه. متشکرم. ممکن است از طعم غذاهای آنها خوشم نیاید.
ج- آیا نمیشود از همان غذای خانگی هر روز مان بخوریم؟
 
4 -تعطیلات آخر هفته نه تنهاخسته کننده بوده- بلکه کلی دعواهای خانوادگی هم شد. روز شنبه صبح وقتی به کلاس میروی چه صحبتی میکنی؟
 
الف-پدرت وسط دعوا یک ضرب المثل را وارونه گفت و شما از خنده روده بر شدید.
ب-تعطیلات آخر هفته این دفعه نه خیلی خوب و نه خیلی بد بود.
ج- خانواده عزیزت در حال حاضر با تو کاملا چپ افتاده اند
 
5 - دوستان شما به منظور کمک رسانی به خانواده های نیازمند قرار است خدماتی را انجام دهند –برای فروش کالاها و برنامه ریزی –کمک های ضروری نیاز است. آیا در آن شرکت میکنی؟
 
الف- البته که شرکت میکنم! برای چنین کار خیری انسان باید بی چون وچرا شرکت کند.
ب- خیلی دلم میخواست شرکت کنم اما به خاطر کلاس موسیقی و زبان اصلا وقت ندارم.
ج- چنین کارهایی معمولا خیلی وقت میبرد. حوصله این کارها را ندارم.
 
6 -تو با دوست جدیدی آشنا شده ای و او تو را دعوت میکند که جایی بروید. اگر او از تو بخواهد که کجا با هم برویم یا چه کاری انجام دهیم جواب میدهی:
 
الف- بیا به..... برویم.
ب- خیلی دلم میخواهد به .... بروم.
ج- اصلابرایم فرقی نمیکند.

 



:: بازدید از این مطلب : 1337
|
امتیاز مطلب : 104
|
تعداد امتیازدهندگان : 31
|
مجموع امتیاز : 31
تاریخ انتشار : 22 / 2 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمد حسن

 

سلام به همه دوستان

میخواستم بگم شب جمعست برای رها

دعاکنید



:: بازدید از این مطلب : 674
|
امتیاز مطلب : 102
|
تعداد امتیازدهندگان : 31
|
مجموع امتیاز : 31
تاریخ انتشار : 10 / 2 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمد حسن

 

لاک پشت ها وقتی عاشق میشن تحمل درد عاشقی واسشون راحت تره . چون عشقشون آروم آروم  ترکشون میکنه ...  
 
لطفا بدون نظر نرید
-------------------------------------------------
 
 
              رو ساحل سرخ دلت اسم کسی رو حک نکن                                                         
                                                به اینکه من دوست دارم حتی یه ذره شک نکن
بزار بهت گفته باشم که ماجرای ما و عشق                                                                    
                                               تقصیر چشمای تو بود ‌‌‌، وگرنه ما کجا و عشق ؟ 
سرم تو لاک خودم و دلم یه جو هوس نداشت                                                                  
                                                بس که یه عمر آزگار کاری به کار کس نداشت
تا اینکه پیدا شدی و گفتی ازاین چشمای خیس                                                                
                                                       تو دفتر ترانه هات یه قطره بارون بنویس
عشقمو دست کم نگیر درسته مجنون نمیشم                                                                    
                                                    وقتی که گریه می کنی حریف بارون نمیشم
رو ساحل سرخ دلت اسم کسی رو حک نکن                                                                 
                                              به اینکه من دوست دارم حتی یه ذره شک نکن
هنوز یه قطره اشکتو  به صد تا دریا نمی دم                                                                 
                                                     یه لحظه با تو بودنو  به عمر دنیا نمی دم
همین روزا بخاطرت به سیم آخر می زنم                                                                      
                                                   قصه عاشقیمونو تو شهرمون جار می زنم


:: بازدید از این مطلب : 625
|
امتیاز مطلب : 115
|
تعداد امتیازدهندگان : 34
|
مجموع امتیاز : 34
تاریخ انتشار : 9 / 2 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمد حسن

 

 

 

شخصي ديوار خانه اش را براي نوسازي خراب مي کرد. خانه هاي ژاپني داراي فضايي خالي بين

ديوارهاي چوبي هستند. اين شخص در حين خراب کردن ديوار در بين آن مارمولکي را ديد که ميخي از بيرون به پايش فرو رفته بود.

دلش سوخت و يک لحظه کنجکاو شد. وقتي ميخ را بررسي کرد متعجب شد؛ اين ميخ ده سال پيش، هنگام ساختن خانه کوبيده شده بود!!!

چه اتفاقي افتاده؟

در يک قسمت تاريک بدون حرکت، مارمولک ده سال در چنين موقعيتي زنده مانده!!!
چنين چيزي امکان ندارد و غير قابل تصور است.

متحير از اين مساله کارش را تعطيل و مارمولک را مشاهده کرد.
در اين مدت چکار مي کرده؟ چگونه و چي مي خورده؟

همانطور که به مارمولک نگاه مي کرد يکدفعه مارمولکي ديگر، با غذايي در دهانش ظاهر شد!!!
مرد شديدا منقلب شد.

ده سال مراقبت. چه عشقي! چه عشق قشنگي!!!
اگر موجود به اين کوچکي بتواند عشقی به اين بزرگي داشته باشد پس تصور کنيد ما تا چه حد مي توانيم عاشق شويم، اگر سعي کني.



:: بازدید از این مطلب : 614
|
امتیاز مطلب : 91
|
تعداد امتیازدهندگان : 29
|
مجموع امتیاز : 29
تاریخ انتشار : 8 / 2 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمد حسن

هرکه منظور خود از غیر خدا می طلبد ، او گدایی است که حاجت ز گدا می طلبد .

تحمل تنهایی از گدایی دوست داشتن آسانتر است ، تحمل اندوه از گدایی همه ی شادی ها آسانتر است .

دیروز در دادگاه دلم عقل من قاضی بود ، متهم قلبم بود ، جرم من عشقم بود ، عشق من یاد تو بود ! آیا حق من اعدام بود ؟

اگه یه روز آدما رو با رنگ بشناسن دوست دارم رنگت آبی باشه ، که مثل آسمون همیشه رو سرم باشی .

عشقی که تو را نثار ره کردم ، در سینه ی دیگری نخواهم یافت ، زان بوسه که بر لبانت افشاندم ، سوزنده تر آذری نخواهی یافت .

هرگز هیچ حسرتی در دنیا این چنین یک جا جمع نمی شود که در این سه واژه کوتاه : او دوستم ندارد .

یکی یکی می رفتیم و کاتب سرنوشتمان را با خطی زیرین می نوشت ، نوبت که به من رسید قلم از قلمدان افتاد و شکست ، کاتب با خط تیره و تار نوشت : اسیر نوشت .

خستگی ها برایم بی معنا می شود آنگاه که احساس می کنم تو در کنار من هستی .

چشم در انتظار توست و دلم در گرو عشق تو ، دوست دارم تو را تنگ در آغوش بگیرم و تمام دلتنگیهایم را با شعرهایم به سرزمین چشمانت هدیه کنم ، دوست دارم شبنم های دلواپسی ام را در روی گل گونه هایت جاری سازم ، صورتت را از اشکهایم خیس کنم و تو محکمتر و بلندتر از همیشه به من بگویی خجالت بکش .

من از لمس یک برگ به حقیقت جنگل پی بردم و از یک حس دوست داشتن به عظمت خدا رسیدم



:: بازدید از این مطلب : 2132
|
امتیاز مطلب : 99
|
تعداد امتیازدهندگان : 31
|
مجموع امتیاز : 31
تاریخ انتشار : 2 / 2 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمد حسن

گرچه دوست نمی خرد ما را به ریالی ، ولی نفروشم تار مویش به جهانی .

به نام کسی که یادش در بهار من ، نامش در اندیشه ی من ، عشقش در قلب من ، کلامش در دفتر من و دیدارش آرزوی من است .

انسان موفق کسی است که در تاریکی دنبال شمع بگردد نه اینکه منتظر بشیند تا صبح شود .

هنگامی دستم را دراز کردم که دستی نبود ، هنگامی لب به صحبت گشودم که مخاطبی نبود و هنگامی تشنه ی آتش شدم که در برابر دنیا بودم .

میدونی اگه صخره و سنگ تو مسیر رودخانه ی زندگیت نباشند ، صدای آب اصلا قشنگ نیست .

ریاضی میگه دو خط موازی بهم نمیرسن مگه با شکستن یکی ، پس من میشکنم به خاطر تو .

چه سخته آدم دوباره به دیواری تکیه بده که یک بار آوارش روش ریخته .

کاشکی عشق دیروز هنوز میون ما بود ، واسه من توی قلبت هنوز به ذره جا بود .

هیچکس منتظر خواب تو نیست ، که به پایان برسد ، لحظه ها می آیند ، سالها می گذرند و تو در قرن خودت می خوابی ، هیچ پروازی نیست برساند ما را به قطار دگران ، مگر انگیزه و عشق ! مگر آیینه و صلح و تقلا و تلاش .

دلم گرفته ، دلم گرفته ، به ایوان می روم و انگشتانم را بر پوست کشیده ی شب می کشم ، چراغهای رابطه تاریکند ، کسی مرا به آفتاب معرفی نخواهد کرد ، کسی مرا به میهمانی گنجشکها نخواهد برد ، پرواز را به خاطر بسپار ، پرنده مردنی است .



:: بازدید از این مطلب : 804
|
امتیاز مطلب : 104
|
تعداد امتیازدهندگان : 33
|
مجموع امتیاز : 33
تاریخ انتشار : 2 / 2 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمد حسن

روزي مرد جواني وسط شهري ايستاده بود و ادعا مي كرد كه زيبا ترين قلب را دارد . جمعيت زيادی جمع شدندوبه قلب او نگریستند. قلب او كاملاً سالم بود و هيچ خدشه‌اي بر آن وارد نشده بود مرد جوان با كمال افتخار با صدايي بلند به تعريف ازقلب خود پرداخت .و همه تصديق كردند كه قلب او به راستي زيباترين قلبي است كه تاكنون ديده‌اند.

 

ناگهان پير مردي جلوي جمعيت آمد و گفت كه قلب تو به زيبايي قلب من نيست .

مرد جوان و ديگران با تعجب به قلب پير مرد نگاه كردند قلب او با قدرت تمام مي ‌تپيد اما پر از زخم بود.

قسمت‌هايي از قلب او برداشته شده و تكه‌هايي جايگزين آن شده بود و آنها به راستي جاهاي خالي را به خوبي پر نكرده بودند براي همين گوشه‌هايي دندانه دندانه درآن ديده مي‌شد.

در بعضي نقاط شيارهاي عميقي وجود داشت كه هيچ تكه‌اي آن را پرنكرده بود، مردم كه به قلب پير مرد خيره شده بودند با خود مي‌گفتند كه چطور او ادعا مي‌كند كه زيباترين قلب را دارد؟

مرد جوان به پير مرد اشاره كرد و گفت تو حتماً شوخي مي‌كني؛ قلب خود را با قلب من مقايسه كن ؛ قلب تو فقط مشتي رخم و بريدگي و خراش است .

پير مرد گفت : درست است ، قلب تو سالم به نظر مي‌رسد اما من هرگز قلب خود را با قلب تو عوض نمي‌كنم. هر زخمي نشانگر انساني است كه من عشقم را به او داده‌ام، من بخشي از قلبم را جدا كرده‌ام و به او بخشيده‌ام.

گاهي او هم بخشي از قلب خود را به من داده است كه به جاي آن تكه‌ي بخشيده شده قرار داده‌ام؛ اما چون اين دو عين هم نبوده‌اند گوشه‌هايي دندانه، دندانه در قلبم وجود دارد كه برايم عزيزند؛ چرا كه ياد‌آور عشق ميان دو انسان هستند.

بعضي وقتها بخشي از قلبم را به كساني بخشيده‌ام اما آنها چيزي از قلبشان را به من نداده‌اند، اينها همين شيارهاي عميق هستند ، گرچه دردآور هستند اما ياد‌آور عشقي هستند كه داشته‌ام، اميدوارم كه آنها هم روزي بازگردند و اين شيارهاي عميق را با قطعه‌اي كه من در انتظارش بوده‌ام پركنند.

پس حالا مي‌بيني كه زيبايي واقعي چيست ؟

مرد جوان بي هيچ سخني ايستاد، در حالي كه اشك از گونه‌هايش سرازير مي‌شد به سمت پير مرد رفت از قلب جوان و سالم خود قطعه‌اي بيرون آورد و با دستهاي لرزان به پير مرد تقديم كرد پير مرد آن را گرفت و در گوشه‌اي از قلبش جاي داد و بخشي از قلب پير و زخمي خود را به جاي قلب مرد جوان گذاشت .

مرد جوان به قلبش نگاه كرد؛ ديگر سالم نبود،اما از هميشه زيباتر بود زيرا كه عشق از قلب پير مرد به قلب او نفوذ كرده بود .



:: بازدید از این مطلب : 412
|
امتیاز مطلب : 151
|
تعداد امتیازدهندگان : 48
|
مجموع امتیاز : 48
تاریخ انتشار : 15 / 1 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمد حسن

مسير را به راننده گفت و سوار شد. خسته بود و كمي هم سردرد داشت. سردردي كه هر لحظه شديدتر مي شد, بدتر از اون افكار مزاحمي بود كه آزارش مي داد. زير چشمي به راننده نگاه كرد. ظاهر راننده به نظرش خيلي مشكوك بود. چرا همان اول متوجه نشده بود, مسير هم برايش ناآشنا بود. كاش سوار نمي شد. عرق سردي به تنش نشسته بود نمي دانست چه كار بايد بكند؟ احساس مي كرد كه ماشين خالي است و از مسافرهاي پشتي هيچ خبري نيست. بايد كاري مي كرد. نفسش را در سينه حبس كرد و دستش را به طرف دستگيره برد.
كمي بعد اتومبيل با ترمز كشداري ايستاد. راننده و مسافران سراسيمه خود را بالاي سر او رساندند كه بيهوش كف خيابان افتاده بود و هيچ كس علت كارش را نمي دانست. تلفن همراه زن مدام زنگ مي خورد و آن طرف خط مادر نگراني بود كه با صدايي گرفته به شوهرش مي گفت: جواب نمي ده. نمي دونم قرصاش رو خورده يا نه ؟؟



:: بازدید از این مطلب : 409
|
امتیاز مطلب : 124
|
تعداد امتیازدهندگان : 42
|
مجموع امتیاز : 42
تاریخ انتشار : 15 / 1 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمد حسن

سلام بهونه قشنگ من براي زندگي

آره باز منم همون ديوونه ي هميشگي

فداي مهربونيات چه مكني با سرنوشت

دلم برات تنگ شده بود اين نامه رو واست نوشت

حال من رو اگه بخواي رنگ گلاي قاليه

جاي نگاهت بد جوري تو صحن چشمام خاليه

ابرا همه پيش منن اينجا هوا پر از غمه

از غصه هام هر چي بگم جون خودت بازم آمه

ديشب دلم گرفته بود رفتم آنار آسمون

فرياد زدم يا تو بيا يا من و پيشت برسون

فداي تو! نمي دوني بي تو چه دردي آشيدم

حقيقت رو واست بگم به آخر خط رسيدم

رفتي و من تنها شدم با غصه هاي زندگي

قسمت تو سفر شد و قسمت من آوارگي

نمي دوني چه قدر دلم تنگه براي ديدنت

براي مهربونيات نوازشات بوسيدنت

به خاطرت مونده يكي هميشه چشم به راهته

يه قلب تنها و آبود هلاك يه نگاهته

من مي دونم همين روزا عشق من از يادت ميره

بعدش خبر ميدن بيا آه داره دوستت ميميره

روزات بلنده يا آوتاه دوست شدي اونجا با آسي

بيشتر از اين من و نذار تو غصه و دلواپسي

يه وقت من و گم نكني تو دود اون شهر غريب

يه سرزمين غربته با صد نيرنگ و فريب

فداي تو يه وقت شبا بي خوابي خستت نكنه

غم غريبي عزيزم زرد و شكستت نكنه

چادر شب لطيف تو از روت شبا پس نزني

تنگ بلور آب تو يه وقت ناغافل نشكني

اگه واست زحمتي نيست بر سر عهد مون بمون

منم تو رو سپردم دست خداي مهربون

راستي ديروز بارون اومد من و خيالت تر شديم

رفتيم تو قلب آسمون با ابرا همسفر شديم

از وقتي رفتي آسمونمون پر آبوتره

زخم دلم خوب نشده از وقتي رفتي بد تره

غصه نخور تا تو بياي حال منم اين جوريه

سرفه هاي مكررم مال هواي دوريه

گلدون شمعدوني مونم عجيب واست دلواپسه

مثه يه بچه آه بار اوله ميره مدرسه

تو از خودت برام بگو بدون من خوش ميگذره ؟

دلت مي خواد مي اومدم يا تنها رفتي بهتره

از وقتي رفتي تو چشام فقط شده آاسه خون

همش يه چشمم به دره چشم ديگم به آسمون

يادت مي آد گريه هامو ريختم آنار پنجره

داد آشيدم تو رو خدا نامه بده يادت نره

يادت ميآد خنديدي و گفتي حالا بذار برم

تو رفتي و من تا حالا آنار در منتظرم

امروز ديدم ديگه داري من رو فراموش مي آني

فانوس آرزوهامونو داري خاموش ميكني

گفتم واست نامه بدم نگي عجب چه بي وفاست

با اين آه من خوب مي دونم جواب نامه با خداست

عكساي نازنين تو با چند تا گل آنارمه

يه بغض آهنه چند روزه دائم در انتظارمه

تنها دليل زندگي با يه غمي دوست دارم

داغ دلم تازه ميشه اسمت و وقتي مي آرم

وقتي تو نيستي چه آنم با اين دل بهونه گير

مگه نگفتم چشمات رو از چشم من هيچ وقت نگير

حرف منو به دل نگير همش مال غريبيه

تو رفتي و من غريب شدم چه دنياي عجيبيه

زودتر بيا بدون تو اينجا واسم جهنمه

ديوار خونمون پر از سايه ي غصه و غمه

تحملي آه تو دادي ديگه داره تموم ميشه

مگه نگفتي همه جا ماله مني تا هميشه

دلم واست شور مي زنه اين دل و بي خبر نذار

تو رو خدا با خوبيات رو هيچ دلي اثر نذار

فكر نكني از راه دور دارم سفارش ميكنم

به جون تو فقط دارم يه قدري خواهش ميكنم

اگه بخوام برات بگم شايد بشه صد تا آتاب

آه هر صفحه ش قصه چند تا درده و چند تا عذاب

مي گم شبا ستاره ها تا مي تونن دعات آنن

نورشونو بدرقه پاآي خنده هات آنن

يه شب تو پاييز آه غمت سر به سر دل مي ذاره

مريم همون آسي آه بيشتر از همه دوست داره



:: بازدید از این مطلب : 402
|
امتیاز مطلب : 135
|
تعداد امتیازدهندگان : 43
|
مجموع امتیاز : 43
تاریخ انتشار : 13 / 1 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمد حسن

اون شب وقتی به خونه رسیدم دیدم همسرم مشغول آماده کردن شام است, دست شو گرفتم و گفتم: باید راجع به یک موضوعی باهات صحبت کنم. اون هم آروم نشست و منتظر شنیدن حرف های من شد. دوباره سایه رنجش و غم رو توی چشماش دیدم. اصلا نمی دونستم چه طوری باید بهش بگم, انگار دهنم باز نمی شد. هرطور بودباید بهش می گفتم و راجع به چیزی که ذهنم رو مشغول کرده بود, باهاش صحبت می کردم. موضوع اصلی این بود که من می خواستم از اون جدا بشم.بالاخره هرطور که بود موضوع روپیش کشیدم, از من پرسید چرا؟! اما وقتی از جواب دادن طفره رفتم خشمگین شد و در حالیکه از اتاق غذاخوری خارج می شد فریاد می زد: تو مرد نیستی.اون شب دیگه هیچ صحبتی نکردیم و اون دایم گریه میکرد و مثل باران اشک می ریخت, می دونستم که می خواست بدونه که چه بلایی بر سر عشق مون اومده و چرا؟ اما به سختی میتونستم جواب قانع کننده ای براش پیدا کنم...... چرا که من دلباخته یک دختر جوان به اسم"دوی" شده بودم ودیگه نسبت به همسرم احساسی نداشتم.

 

بقیه در ادامه مطلب



:: بازدید از این مطلب : 693
|
امتیاز مطلب : 146
|
تعداد امتیازدهندگان : 41
|
مجموع امتیاز : 41
تاریخ انتشار : 12 / 1 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمد حسن

شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه. مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم جان سالمی ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرند تو. مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده. لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ، ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می کنند. کنار دست مریم یه کاغذ هست، یه کاغذی که با خون یکی شده. بابای مریم میره جلو هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه، با دستایی لرزان کاغذ را بر میداره، بازش می کنه و می خونه :

بقیه در ادامه مطلب



:: بازدید از این مطلب : 612
|
امتیاز مطلب : 133
|
تعداد امتیازدهندگان : 42
|
مجموع امتیاز : 42
تاریخ انتشار : 12 / 1 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمد حسن

سال بد

سال باد

سال اشك

سال شك.

سال روزهاي دراز و استقامت هاي كم

سالي كه غرور گدائي كرد.

سال پست

سال درد

سال عزا

سال اشك پوري

سال خون مرتضا

سال كبيسه . . .


زندگي دام نيست

عشق دام نيست

حتي مرگ دام نيست

چرا كه ياران گمشده آزادند

آزاد و پاك . . .


من عشقم را در سال بد يافتم 

كه مي گويد« مأيوس نباش »؟

من اميدم را در يأس يافتم

مهتابم را در شب

عشقم را در سال بد يافتم

و هنگامي كه داشتم خاكستر مي شدم

گر گرفتم.

زندگي با من كينه داشت

من به زندگي لبخند زدم،

خاك با من دشمن بود

من بر خاك خفتم،

چرا كه زندگي، سياهي نيست

چرا كه خاك، خوب است.

من بد بودم اما بدي نبودم

از بدي گريختم

و دنيا مرا نفرين كرد

و سال بد در رسيد:

سال اشك پوري، سال خون مرتضا

سال تاريكي.

و من ستاره ام را يافتم من خوبي را يافتم

به خوبي رسيدم

و شكوفه كردم.

تو خوبي

و اين همة اعتراف هاست.

من راست گفته ام و گريسته ام

و اين بار راست مي گويم تا بخندم

زيرا آخرين اشك من نخستين لبخند بود.


تو خوبي

و من بدي نبودم.

تو را شناختم تو را يافتم تو را دريافتم و همة حرف

هايم شعر شد سبك شد.

عقده هايم شعر شد همة سنگيني ها شعر شد

بدي شعر شد سنگ شعر شد علف شعر شد دشمني

شعر شد

همه شعرها خوبي شد

آسمان نغمه اش را خواند مرغ نغمه اش را خواند آب

نغمه اش را خواند

گنجشك كوچك من باش » : به تو گفتم

«. تا در بهار تو من درختي پر شكوفه شوم

و برف آب شد شكوفه رقصيد آفتاب درآمد.

من به خوبي ها نگاه كردم و عوض شدم

من به خوبي ها نگاه كردم

چرا كه توخوبي و اين همه اقرارهاست، بزرگترين

اقرارهاست.

من به اقرارهايم نگاه كردم

سال بد رفت و من زنده شدم

تو لبخند زدي و من برخاستم.



:: بازدید از این مطلب : 500
|
امتیاز مطلب : 129
|
تعداد امتیازدهندگان : 44
|
مجموع امتیاز : 44
تاریخ انتشار : 9 / 1 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمد حسن

 نازلي! بهار خنده زد و ارغوان شكفت.

در خانه، زير پنجره گل داد ياس پير.

دست از گمان بدار!

با مرگ نحس پنجه ميفكن!

«. . . بودن به از نبود شدن، خاصه در بهار

نازلي سخن نگفت؛

                           سرافراز

دندان خشم بر جگر خسته بست و رفت . . .

 نازلي! سخن بگو! »

مرغ سكوت، جوجة مرگي فجيع را

«! در آشيان به بيضه نشسته ست

نازلي سخن نگفت؛

                        چو خورشيد

از تيرگي برآمد و در خون نشست و رفت . . .

نازلي سخن نگفت

نازلي ستاره بود

يك دم درين ظلام درخشيد و جست و رفت . . .

نازلي سخن نگفت

نازلي بنفشه بود

گل داد و

«! زمستان شكست » : مژده داد
و
رفت...

 



:: بازدید از این مطلب : 421
|
امتیاز مطلب : 140
|
تعداد امتیازدهندگان : 45
|
مجموع امتیاز : 45
تاریخ انتشار : 9 / 1 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمد حسن

از دريچه

با دل خسته، لب بسته، نگاه سرد

مي كنم از چشم خواب آلوده خود

صبحدم

بيرون

نگاهی:

در مه آلوده هواي خيس غم آور

پاره پاره رشته هاي نقره در تسبيح گوهر . . .

در اجاق باد، آن افسرده دل آذر

كاندك اندك برگ هاي بيشه هاي سبز را بي شعله

مي سوزد . . .

من در اينجا مانده ام خاموش

بر جا ايستاده

سرد

وز دو چشم خسته اشك يأس مي ريزم به دامان:

جاده خالي

زير باران!



:: بازدید از این مطلب : 514
|
امتیاز مطلب : 124
|
تعداد امتیازدهندگان : 41
|
مجموع امتیاز : 41
تاریخ انتشار : 9 / 1 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمد حسن

اين روزا عادت همه رفتن ودل شكستنه

درد تموم عاشقا پاي آسي نشستنه

اين روزا مشق بچه ها يه صفحه آشفتگيه

گرداي رو آينه ها فقط غم زندگيه

اين روزا درد عاشقا فقط غم نديدنه

مشكل بي ستاره ها يه آم ستاره چيدنه

اين روزا آار گلدونا از شبنمي تر شدنه

آرزوي شقايقا يه شب آبوتر شدنه

اين روا آسمونمون پر از شكسته باليه

جاي نگاه عاشقت باز توي خونه خاليه

اين روزا آار آدما دلهاي پاك رو بردنه

بعدش اونو گرفتن و به ديگري سپردنه

اين روزا آار آدما تو انتظار گذاشتنه

ساده ترين بهانشون از هم خبر نداشتنه

اين روزا سهم عاشقا غصه و بي وفاييه

جرم تمومشون فقط لذت آشناييه

اين روزا توي هر قفس يكي دو تا قناريه

شبها غم قناريها تو خواب خونه جاريه

اين روزا چشماي همه غرق نياز شبنمه

رو گونه هر عاشقي چند قطره بارون غمه

اين روزا ورد بچه ها بازي چرخ و فلكه

قلباي مثل دريامون پر از خراش و ترآه

اين روزا عادت گلها مرگ و بهونه آردنه

آار چشماي آدما دل رو ديونه آردنه

اين روزا آار رويامون از پونه خونه ساختنه

نشونه پروانگي زندگي ها رو باختنه

اين روزا تنها چارمون شايد پرنده مردنه

رو بام پاك آسمون ستاره رو شمردنه

اين روزا آدما ديگه تو قلب هم جا ندارن

مردم ديگه تو دلهاشون يه قطره دريا ندارن

اين روزا فرش آوچه ها تو حسرت يه عابره

هر جا يكي منتظر ورود يه مسافره

اين روزا هيچ مسافري بر نمي گرده به خونه

چشاي خسته تا ابد به در بسته مي مونه

اين روزا قصه ها همش قصه دل سوزوندنه

خلاصه حرف همه پر زدن و نموندنه

اين روزا درد آدما فقط غم بي آسيه

زندگيشون حاصلي از حسرت و دلواپسيه

اين روزا خوشبختي ما پشت مه نبودنه

آار تموم شاعرا فقط غزل سرودنه

اين روزا درد آدما داشتن چتر تو بارونه

چشماي خيس و ابريشون همپاي رود آارونه

اين روزا دوستا هم ديگه با هم صداقت ندارن

يه وقتا توي زندگي همديگر و جا مي ذارن

جنس دلاي آدما اين روزا سخت و سنگيه

فقط توي نقاشيا دنيا قشنگ و رنگيه

اين روزا جرم عاشقي شهر دل و فروختنه

چاره فقط نشستن و به پاي چشمي سوختنه

اسم گلا رو اين روزا ديگه آسي نمي دونه

اما تو تا دلت بخواد اينجا غريب فراوونه

اين روزا فرصت دلا براي عاشقي آمه

زخماي بي ستاره ها تشنه ياس مرهمه

اين روزا اشك مون فقط چاره ي بي قراريه

تنها پناه آدما عكساي يادگاريه

اين روزا فصل غربت عشق و يبدهاي مجنونه

بغضاي آال باغچه منتظر يه بارونه

اين روزا دوستاي خوبم همديگر رو گم ميكنن

دلاي پاك و ساده رو فداي مردم ميكنن

اين روزا آدما آمن پشت نقاب پنجره

آمتر ميبيني آسي رو آه تا ابد منتظره

مردم ما به همديگه فقط زود عادت مي آنن

حقا آه بي وفايي رو خوب هم رعايت ميكنن

درسته آه اينجا همه پاييزا رو دوست ندارن

پاييز آه از راه ميرسه پا روي برگاش مي ذارن

اما شايد تو زندگي يه بغض خيس و آال دارن

چند تا غم و يه غصه و آرزوي محال دارن

اين روزا بايد هممون براي هم سايه باشيم

شبا يه آم دلواپس آودك همسايه باشيم

اون وقت دوباره آدما دستاشون رو پل ميكنن

درداي ارغواني رو با هم تحمل مي آنن

اگه به هم آمك آنيم زندگي ديدني ميشه

بر سر پيمان مي مونن دوستاي خوب تا هميشه

اما نه فكر آه ميكنم اين آار يه آار ساده نيست

انگار براي گل شدن هنوز هوا آماده نيست



:: بازدید از این مطلب : 715
|
امتیاز مطلب : 130
|
تعداد امتیازدهندگان : 37
|
مجموع امتیاز : 37
تاریخ انتشار : 8 / 1 / 1389 | نظرات ()