نوشته شده توسط : محمد حسن

روزي مرد جواني وسط شهري ايستاده بود و ادعا مي كرد كه زيبا ترين قلب را دارد . جمعيت زيادی جمع شدندوبه قلب او نگریستند. قلب او كاملاً سالم بود و هيچ خدشه‌اي بر آن وارد نشده بود مرد جوان با كمال افتخار با صدايي بلند به تعريف ازقلب خود پرداخت .و همه تصديق كردند كه قلب او به راستي زيباترين قلبي است كه تاكنون ديده‌اند.

 

ناگهان پير مردي جلوي جمعيت آمد و گفت كه قلب تو به زيبايي قلب من نيست .

مرد جوان و ديگران با تعجب به قلب پير مرد نگاه كردند قلب او با قدرت تمام مي ‌تپيد اما پر از زخم بود.

قسمت‌هايي از قلب او برداشته شده و تكه‌هايي جايگزين آن شده بود و آنها به راستي جاهاي خالي را به خوبي پر نكرده بودند براي همين گوشه‌هايي دندانه دندانه درآن ديده مي‌شد.

در بعضي نقاط شيارهاي عميقي وجود داشت كه هيچ تكه‌اي آن را پرنكرده بود، مردم كه به قلب پير مرد خيره شده بودند با خود مي‌گفتند كه چطور او ادعا مي‌كند كه زيباترين قلب را دارد؟

مرد جوان به پير مرد اشاره كرد و گفت تو حتماً شوخي مي‌كني؛ قلب خود را با قلب من مقايسه كن ؛ قلب تو فقط مشتي رخم و بريدگي و خراش است .

پير مرد گفت : درست است ، قلب تو سالم به نظر مي‌رسد اما من هرگز قلب خود را با قلب تو عوض نمي‌كنم. هر زخمي نشانگر انساني است كه من عشقم را به او داده‌ام، من بخشي از قلبم را جدا كرده‌ام و به او بخشيده‌ام.

گاهي او هم بخشي از قلب خود را به من داده است كه به جاي آن تكه‌ي بخشيده شده قرار داده‌ام؛ اما چون اين دو عين هم نبوده‌اند گوشه‌هايي دندانه، دندانه در قلبم وجود دارد كه برايم عزيزند؛ چرا كه ياد‌آور عشق ميان دو انسان هستند.

بعضي وقتها بخشي از قلبم را به كساني بخشيده‌ام اما آنها چيزي از قلبشان را به من نداده‌اند، اينها همين شيارهاي عميق هستند ، گرچه دردآور هستند اما ياد‌آور عشقي هستند كه داشته‌ام، اميدوارم كه آنها هم روزي بازگردند و اين شيارهاي عميق را با قطعه‌اي كه من در انتظارش بوده‌ام پركنند.

پس حالا مي‌بيني كه زيبايي واقعي چيست ؟

مرد جوان بي هيچ سخني ايستاد، در حالي كه اشك از گونه‌هايش سرازير مي‌شد به سمت پير مرد رفت از قلب جوان و سالم خود قطعه‌اي بيرون آورد و با دستهاي لرزان به پير مرد تقديم كرد پير مرد آن را گرفت و در گوشه‌اي از قلبش جاي داد و بخشي از قلب پير و زخمي خود را به جاي قلب مرد جوان گذاشت .

مرد جوان به قلبش نگاه كرد؛ ديگر سالم نبود،اما از هميشه زيباتر بود زيرا كه عشق از قلب پير مرد به قلب او نفوذ كرده بود .



:: بازدید از این مطلب : 412
|
امتیاز مطلب : 151
|
تعداد امتیازدهندگان : 48
|
مجموع امتیاز : 48
تاریخ انتشار : 15 / 1 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمد حسن

مسير را به راننده گفت و سوار شد. خسته بود و كمي هم سردرد داشت. سردردي كه هر لحظه شديدتر مي شد, بدتر از اون افكار مزاحمي بود كه آزارش مي داد. زير چشمي به راننده نگاه كرد. ظاهر راننده به نظرش خيلي مشكوك بود. چرا همان اول متوجه نشده بود, مسير هم برايش ناآشنا بود. كاش سوار نمي شد. عرق سردي به تنش نشسته بود نمي دانست چه كار بايد بكند؟ احساس مي كرد كه ماشين خالي است و از مسافرهاي پشتي هيچ خبري نيست. بايد كاري مي كرد. نفسش را در سينه حبس كرد و دستش را به طرف دستگيره برد.
كمي بعد اتومبيل با ترمز كشداري ايستاد. راننده و مسافران سراسيمه خود را بالاي سر او رساندند كه بيهوش كف خيابان افتاده بود و هيچ كس علت كارش را نمي دانست. تلفن همراه زن مدام زنگ مي خورد و آن طرف خط مادر نگراني بود كه با صدايي گرفته به شوهرش مي گفت: جواب نمي ده. نمي دونم قرصاش رو خورده يا نه ؟؟



:: بازدید از این مطلب : 408
|
امتیاز مطلب : 124
|
تعداد امتیازدهندگان : 42
|
مجموع امتیاز : 42
تاریخ انتشار : 15 / 1 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمد حسن

سلام بهونه قشنگ من براي زندگي

آره باز منم همون ديوونه ي هميشگي

فداي مهربونيات چه مكني با سرنوشت

دلم برات تنگ شده بود اين نامه رو واست نوشت

حال من رو اگه بخواي رنگ گلاي قاليه

جاي نگاهت بد جوري تو صحن چشمام خاليه

ابرا همه پيش منن اينجا هوا پر از غمه

از غصه هام هر چي بگم جون خودت بازم آمه

ديشب دلم گرفته بود رفتم آنار آسمون

فرياد زدم يا تو بيا يا من و پيشت برسون

فداي تو! نمي دوني بي تو چه دردي آشيدم

حقيقت رو واست بگم به آخر خط رسيدم

رفتي و من تنها شدم با غصه هاي زندگي

قسمت تو سفر شد و قسمت من آوارگي

نمي دوني چه قدر دلم تنگه براي ديدنت

براي مهربونيات نوازشات بوسيدنت

به خاطرت مونده يكي هميشه چشم به راهته

يه قلب تنها و آبود هلاك يه نگاهته

من مي دونم همين روزا عشق من از يادت ميره

بعدش خبر ميدن بيا آه داره دوستت ميميره

روزات بلنده يا آوتاه دوست شدي اونجا با آسي

بيشتر از اين من و نذار تو غصه و دلواپسي

يه وقت من و گم نكني تو دود اون شهر غريب

يه سرزمين غربته با صد نيرنگ و فريب

فداي تو يه وقت شبا بي خوابي خستت نكنه

غم غريبي عزيزم زرد و شكستت نكنه

چادر شب لطيف تو از روت شبا پس نزني

تنگ بلور آب تو يه وقت ناغافل نشكني

اگه واست زحمتي نيست بر سر عهد مون بمون

منم تو رو سپردم دست خداي مهربون

راستي ديروز بارون اومد من و خيالت تر شديم

رفتيم تو قلب آسمون با ابرا همسفر شديم

از وقتي رفتي آسمونمون پر آبوتره

زخم دلم خوب نشده از وقتي رفتي بد تره

غصه نخور تا تو بياي حال منم اين جوريه

سرفه هاي مكررم مال هواي دوريه

گلدون شمعدوني مونم عجيب واست دلواپسه

مثه يه بچه آه بار اوله ميره مدرسه

تو از خودت برام بگو بدون من خوش ميگذره ؟

دلت مي خواد مي اومدم يا تنها رفتي بهتره

از وقتي رفتي تو چشام فقط شده آاسه خون

همش يه چشمم به دره چشم ديگم به آسمون

يادت مي آد گريه هامو ريختم آنار پنجره

داد آشيدم تو رو خدا نامه بده يادت نره

يادت ميآد خنديدي و گفتي حالا بذار برم

تو رفتي و من تا حالا آنار در منتظرم

امروز ديدم ديگه داري من رو فراموش مي آني

فانوس آرزوهامونو داري خاموش ميكني

گفتم واست نامه بدم نگي عجب چه بي وفاست

با اين آه من خوب مي دونم جواب نامه با خداست

عكساي نازنين تو با چند تا گل آنارمه

يه بغض آهنه چند روزه دائم در انتظارمه

تنها دليل زندگي با يه غمي دوست دارم

داغ دلم تازه ميشه اسمت و وقتي مي آرم

وقتي تو نيستي چه آنم با اين دل بهونه گير

مگه نگفتم چشمات رو از چشم من هيچ وقت نگير

حرف منو به دل نگير همش مال غريبيه

تو رفتي و من غريب شدم چه دنياي عجيبيه

زودتر بيا بدون تو اينجا واسم جهنمه

ديوار خونمون پر از سايه ي غصه و غمه

تحملي آه تو دادي ديگه داره تموم ميشه

مگه نگفتي همه جا ماله مني تا هميشه

دلم واست شور مي زنه اين دل و بي خبر نذار

تو رو خدا با خوبيات رو هيچ دلي اثر نذار

فكر نكني از راه دور دارم سفارش ميكنم

به جون تو فقط دارم يه قدري خواهش ميكنم

اگه بخوام برات بگم شايد بشه صد تا آتاب

آه هر صفحه ش قصه چند تا درده و چند تا عذاب

مي گم شبا ستاره ها تا مي تونن دعات آنن

نورشونو بدرقه پاآي خنده هات آنن

يه شب تو پاييز آه غمت سر به سر دل مي ذاره

مريم همون آسي آه بيشتر از همه دوست داره



:: بازدید از این مطلب : 401
|
امتیاز مطلب : 135
|
تعداد امتیازدهندگان : 43
|
مجموع امتیاز : 43
تاریخ انتشار : 13 / 1 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمد حسن

اون شب وقتی به خونه رسیدم دیدم همسرم مشغول آماده کردن شام است, دست شو گرفتم و گفتم: باید راجع به یک موضوعی باهات صحبت کنم. اون هم آروم نشست و منتظر شنیدن حرف های من شد. دوباره سایه رنجش و غم رو توی چشماش دیدم. اصلا نمی دونستم چه طوری باید بهش بگم, انگار دهنم باز نمی شد. هرطور بودباید بهش می گفتم و راجع به چیزی که ذهنم رو مشغول کرده بود, باهاش صحبت می کردم. موضوع اصلی این بود که من می خواستم از اون جدا بشم.بالاخره هرطور که بود موضوع روپیش کشیدم, از من پرسید چرا؟! اما وقتی از جواب دادن طفره رفتم خشمگین شد و در حالیکه از اتاق غذاخوری خارج می شد فریاد می زد: تو مرد نیستی.اون شب دیگه هیچ صحبتی نکردیم و اون دایم گریه میکرد و مثل باران اشک می ریخت, می دونستم که می خواست بدونه که چه بلایی بر سر عشق مون اومده و چرا؟ اما به سختی میتونستم جواب قانع کننده ای براش پیدا کنم...... چرا که من دلباخته یک دختر جوان به اسم"دوی" شده بودم ودیگه نسبت به همسرم احساسی نداشتم.

 

بقیه در ادامه مطلب



:: بازدید از این مطلب : 692
|
امتیاز مطلب : 146
|
تعداد امتیازدهندگان : 41
|
مجموع امتیاز : 41
تاریخ انتشار : 12 / 1 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمد حسن

شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه. مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم جان سالمی ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرند تو. مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده. لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ، ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می کنند. کنار دست مریم یه کاغذ هست، یه کاغذی که با خون یکی شده. بابای مریم میره جلو هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه، با دستایی لرزان کاغذ را بر میداره، بازش می کنه و می خونه :

بقیه در ادامه مطلب



:: بازدید از این مطلب : 610
|
امتیاز مطلب : 133
|
تعداد امتیازدهندگان : 42
|
مجموع امتیاز : 42
تاریخ انتشار : 12 / 1 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمد حسن

سال بد

سال باد

سال اشك

سال شك.

سال روزهاي دراز و استقامت هاي كم

سالي كه غرور گدائي كرد.

سال پست

سال درد

سال عزا

سال اشك پوري

سال خون مرتضا

سال كبيسه . . .


زندگي دام نيست

عشق دام نيست

حتي مرگ دام نيست

چرا كه ياران گمشده آزادند

آزاد و پاك . . .


من عشقم را در سال بد يافتم 

كه مي گويد« مأيوس نباش »؟

من اميدم را در يأس يافتم

مهتابم را در شب

عشقم را در سال بد يافتم

و هنگامي كه داشتم خاكستر مي شدم

گر گرفتم.

زندگي با من كينه داشت

من به زندگي لبخند زدم،

خاك با من دشمن بود

من بر خاك خفتم،

چرا كه زندگي، سياهي نيست

چرا كه خاك، خوب است.

من بد بودم اما بدي نبودم

از بدي گريختم

و دنيا مرا نفرين كرد

و سال بد در رسيد:

سال اشك پوري، سال خون مرتضا

سال تاريكي.

و من ستاره ام را يافتم من خوبي را يافتم

به خوبي رسيدم

و شكوفه كردم.

تو خوبي

و اين همة اعتراف هاست.

من راست گفته ام و گريسته ام

و اين بار راست مي گويم تا بخندم

زيرا آخرين اشك من نخستين لبخند بود.


تو خوبي

و من بدي نبودم.

تو را شناختم تو را يافتم تو را دريافتم و همة حرف

هايم شعر شد سبك شد.

عقده هايم شعر شد همة سنگيني ها شعر شد

بدي شعر شد سنگ شعر شد علف شعر شد دشمني

شعر شد

همه شعرها خوبي شد

آسمان نغمه اش را خواند مرغ نغمه اش را خواند آب

نغمه اش را خواند

گنجشك كوچك من باش » : به تو گفتم

«. تا در بهار تو من درختي پر شكوفه شوم

و برف آب شد شكوفه رقصيد آفتاب درآمد.

من به خوبي ها نگاه كردم و عوض شدم

من به خوبي ها نگاه كردم

چرا كه توخوبي و اين همه اقرارهاست، بزرگترين

اقرارهاست.

من به اقرارهايم نگاه كردم

سال بد رفت و من زنده شدم

تو لبخند زدي و من برخاستم.



:: بازدید از این مطلب : 500
|
امتیاز مطلب : 129
|
تعداد امتیازدهندگان : 44
|
مجموع امتیاز : 44
تاریخ انتشار : 9 / 1 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمد حسن

 نازلي! بهار خنده زد و ارغوان شكفت.

در خانه، زير پنجره گل داد ياس پير.

دست از گمان بدار!

با مرگ نحس پنجه ميفكن!

«. . . بودن به از نبود شدن، خاصه در بهار

نازلي سخن نگفت؛

                           سرافراز

دندان خشم بر جگر خسته بست و رفت . . .

 نازلي! سخن بگو! »

مرغ سكوت، جوجة مرگي فجيع را

«! در آشيان به بيضه نشسته ست

نازلي سخن نگفت؛

                        چو خورشيد

از تيرگي برآمد و در خون نشست و رفت . . .

نازلي سخن نگفت

نازلي ستاره بود

يك دم درين ظلام درخشيد و جست و رفت . . .

نازلي سخن نگفت

نازلي بنفشه بود

گل داد و

«! زمستان شكست » : مژده داد
و
رفت...

 



:: بازدید از این مطلب : 421
|
امتیاز مطلب : 140
|
تعداد امتیازدهندگان : 45
|
مجموع امتیاز : 45
تاریخ انتشار : 9 / 1 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمد حسن

از دريچه

با دل خسته، لب بسته، نگاه سرد

مي كنم از چشم خواب آلوده خود

صبحدم

بيرون

نگاهی:

در مه آلوده هواي خيس غم آور

پاره پاره رشته هاي نقره در تسبيح گوهر . . .

در اجاق باد، آن افسرده دل آذر

كاندك اندك برگ هاي بيشه هاي سبز را بي شعله

مي سوزد . . .

من در اينجا مانده ام خاموش

بر جا ايستاده

سرد

وز دو چشم خسته اشك يأس مي ريزم به دامان:

جاده خالي

زير باران!



:: بازدید از این مطلب : 514
|
امتیاز مطلب : 124
|
تعداد امتیازدهندگان : 41
|
مجموع امتیاز : 41
تاریخ انتشار : 9 / 1 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمد حسن

اين روزا عادت همه رفتن ودل شكستنه

درد تموم عاشقا پاي آسي نشستنه

اين روزا مشق بچه ها يه صفحه آشفتگيه

گرداي رو آينه ها فقط غم زندگيه

اين روزا درد عاشقا فقط غم نديدنه

مشكل بي ستاره ها يه آم ستاره چيدنه

اين روزا آار گلدونا از شبنمي تر شدنه

آرزوي شقايقا يه شب آبوتر شدنه

اين روا آسمونمون پر از شكسته باليه

جاي نگاه عاشقت باز توي خونه خاليه

اين روزا آار آدما دلهاي پاك رو بردنه

بعدش اونو گرفتن و به ديگري سپردنه

اين روزا آار آدما تو انتظار گذاشتنه

ساده ترين بهانشون از هم خبر نداشتنه

اين روزا سهم عاشقا غصه و بي وفاييه

جرم تمومشون فقط لذت آشناييه

اين روزا توي هر قفس يكي دو تا قناريه

شبها غم قناريها تو خواب خونه جاريه

اين روزا چشماي همه غرق نياز شبنمه

رو گونه هر عاشقي چند قطره بارون غمه

اين روزا ورد بچه ها بازي چرخ و فلكه

قلباي مثل دريامون پر از خراش و ترآه

اين روزا عادت گلها مرگ و بهونه آردنه

آار چشماي آدما دل رو ديونه آردنه

اين روزا آار رويامون از پونه خونه ساختنه

نشونه پروانگي زندگي ها رو باختنه

اين روزا تنها چارمون شايد پرنده مردنه

رو بام پاك آسمون ستاره رو شمردنه

اين روزا آدما ديگه تو قلب هم جا ندارن

مردم ديگه تو دلهاشون يه قطره دريا ندارن

اين روزا فرش آوچه ها تو حسرت يه عابره

هر جا يكي منتظر ورود يه مسافره

اين روزا هيچ مسافري بر نمي گرده به خونه

چشاي خسته تا ابد به در بسته مي مونه

اين روزا قصه ها همش قصه دل سوزوندنه

خلاصه حرف همه پر زدن و نموندنه

اين روزا درد آدما فقط غم بي آسيه

زندگيشون حاصلي از حسرت و دلواپسيه

اين روزا خوشبختي ما پشت مه نبودنه

آار تموم شاعرا فقط غزل سرودنه

اين روزا درد آدما داشتن چتر تو بارونه

چشماي خيس و ابريشون همپاي رود آارونه

اين روزا دوستا هم ديگه با هم صداقت ندارن

يه وقتا توي زندگي همديگر و جا مي ذارن

جنس دلاي آدما اين روزا سخت و سنگيه

فقط توي نقاشيا دنيا قشنگ و رنگيه

اين روزا جرم عاشقي شهر دل و فروختنه

چاره فقط نشستن و به پاي چشمي سوختنه

اسم گلا رو اين روزا ديگه آسي نمي دونه

اما تو تا دلت بخواد اينجا غريب فراوونه

اين روزا فرصت دلا براي عاشقي آمه

زخماي بي ستاره ها تشنه ياس مرهمه

اين روزا اشك مون فقط چاره ي بي قراريه

تنها پناه آدما عكساي يادگاريه

اين روزا فصل غربت عشق و يبدهاي مجنونه

بغضاي آال باغچه منتظر يه بارونه

اين روزا دوستاي خوبم همديگر رو گم ميكنن

دلاي پاك و ساده رو فداي مردم ميكنن

اين روزا آدما آمن پشت نقاب پنجره

آمتر ميبيني آسي رو آه تا ابد منتظره

مردم ما به همديگه فقط زود عادت مي آنن

حقا آه بي وفايي رو خوب هم رعايت ميكنن

درسته آه اينجا همه پاييزا رو دوست ندارن

پاييز آه از راه ميرسه پا روي برگاش مي ذارن

اما شايد تو زندگي يه بغض خيس و آال دارن

چند تا غم و يه غصه و آرزوي محال دارن

اين روزا بايد هممون براي هم سايه باشيم

شبا يه آم دلواپس آودك همسايه باشيم

اون وقت دوباره آدما دستاشون رو پل ميكنن

درداي ارغواني رو با هم تحمل مي آنن

اگه به هم آمك آنيم زندگي ديدني ميشه

بر سر پيمان مي مونن دوستاي خوب تا هميشه

اما نه فكر آه ميكنم اين آار يه آار ساده نيست

انگار براي گل شدن هنوز هوا آماده نيست



:: بازدید از این مطلب : 713
|
امتیاز مطلب : 130
|
تعداد امتیازدهندگان : 37
|
مجموع امتیاز : 37
تاریخ انتشار : 8 / 1 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمد حسن

وقتي آه عاشقم شدي پاييز بود و خنك بود

تو آسمون آرزوت هزارتا بادبادك بود

تنگ بلوري دلت درست مث دل من

آلي لبش پريده بود همش پر ترك بود

وقتي آه عاشقم شدي چيزي ازم نخواستي

توقعت فقط يه آم نوازش و آمك بود

چه روزا آه با هم ديگه مسابقه مي ذاشتيم

آه رو گل آدوممون قايق شاپرك بود ؟

تقويم آه از روزا گذشت دلم يه جوري لرزيد

راستش دلم خونه ي ترديد و هراس و شك بود

ديگه نه از تو خبي بود ، نه از آرزوهات

قحطي مژده و روزاي خوش و قاصدك بود

يادم مياد روزي رو آه هوا گرفته بود و

اشكاي سرخ آسمون آروم و نم نمك بود

تو در جواب پرسشم فقط همينو گفتي

عاشقيمون يه بازي شايد ، يه الك دولك بود

نه باورم نمي شه آه تو اينو گفته باشي

آسي آه تا ديروز برام تو آل دنيا تك بود

قصه ي با تو بودن و مي شه فقط يه جور گفت

آسي آه رو زخماي قلب من مث نمك بود



:: بازدید از این مطلب : 647
|
امتیاز مطلب : 157
|
تعداد امتیازدهندگان : 42
|
مجموع امتیاز : 42
تاریخ انتشار : 8 / 1 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمد حسن

براي زيستن دو قلب لازم است

قلبي كه دوست بدارد، قلبي كه دوستش بدارند

قلبي كه هديه كند، قلبي كه بپذيرد

قلبي كه بگويد، قلبي كه جواب بگويد

قلبي براي من، قلبي براي انساني كه من مي خواهم

تا انسان را در كنار خود حس كنم.

درياهاي چشم تو خشكيدني است

من چشمه ئي زاينده مي خواهم.

پستان هايت ستاره هاي كوچك است

آن سوي ستاره من انساني مي خواهم:

انساني كه مرا بگزيند

انساني كه من او را بگزينم،

انساني كه به دست هاي من نگاه كند

انساني كه به دست هايش نگاه كنم،

انساني در كنار من

تا به دست هاي انسان ها نگاه كنيم،

انساني در كنارم، آينه ئي در كنارم

تا در او بخندم، تا در او بگريم . . .

خدايان نجاتم نمي دادند

پيوند ترد تو نيز

نجاتم نداد

نه پيوند ترد تو

نه چشم ها و نه پستان هايت

نه دستهايت

كنار من قلبت آينه ئي نبود

كنار من قلبت بشري نبود . .



:: بازدید از این مطلب : 347
|
امتیاز مطلب : 131
|
تعداد امتیازدهندگان : 43
|
مجموع امتیاز : 43
تاریخ انتشار : 6 / 1 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمد حسن

طرف ما شب نيست

صدا با سكوت آشتي نمي كند

كلمات انتظار مي كشند

من با تو تنها نيستم، هيچ كس با هيچ كس تنها نيست

شب از ستاره ها تنهاتر است . . .

طرف ما شب نيست

چخماق ها كنار فتيله بي طاقتند

خشم كوچه در مشت تست

در لبان تو، شعر روشن صيقل مي خورد

من ترا دوست مي دارم، و شب از ظلمت خود وحشت
مي كند.



:: بازدید از این مطلب : 399
|
امتیاز مطلب : 126
|
تعداد امتیازدهندگان : 39
|
مجموع امتیاز : 39
تاریخ انتشار : 6 / 1 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمد حسن

شما كه عشقتان زندگي ست

شما كه خشمتان مرگ است،

شما كه تابانده ايد در يأس آسمان ها

اميد ستارگان را

شما كه به وجود آورده ايد ساليان را

قرون را

و مرداني زاده ايد كه نوشته اند بر چوبة دارها

يادگارها

و تاريخ بزرگ آينده را با اميد

در بطن كوچك خود پرورده ايد

و شما كه پرورده ايد فتح را

در زهدان شكست،

شما كه عشقتان زندگي ست

شما كه خشمتان مرگ ست!

شما كه برق ستارة عشقيد

در ظلمت بي حرارت قلب ها

شما كه سوزانده ايد جرقة بوسه را

بر خاكستر تشنة لب ها

و به ما آموخته ايد تحمل و قدرت را در شكنجه ها

و در تعب ها

و پاهاي آبله گون

با كفش هاي گران

در جست و جوي عشق شما مي كند عبور

بر راه هاي دور

و در انديشة شماست

مردي كه زورقش را مي راند

بر آب دوردست

شما كه عشقتان زندگي ست

شما كه خشمتان مرگ است!

شما كه زيبائيد تا مردان

زيبائي را بستايند

و هر مرد كه به راهي مي شتابد

جادوئي لبخندي از شماست

و هر مرد در آزادگي خويش

به زنجير زرين عشقي است پاي بست

شما كه عشقتان زندگي ست

شما كه خشمتان مرگ است!

شما كه روح زندگي هستيد

و زندگي بي شما اجاقيست خاموش،

شما كه نغمة آغوش روحتان

در گوش جان مرد فرحزاست،

شما كه در سفر پر هراس زندگي، مردان را

در آغوش خويش آرامش بخشيده ايد

و شما را پرستيده است هر مرد خود پرست،

عشقتان را به ما دهيد

شما كه عشقتان زندگي ست!

و خشمتان را به دشمنان ما

شما كه خشمتان مرگ است!



:: بازدید از این مطلب : 434
|
امتیاز مطلب : 109
|
تعداد امتیازدهندگان : 36
|
مجموع امتیاز : 36
تاریخ انتشار : 6 / 1 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمد حسن

بيتوته کوتاهی ست جهان
در فاصله گناه و دروخ.

خورشيد
همچون دشنامی بر می آيد
و روز
شرمساری جبران ناپذيری ست.

آه
پيش از آن که در اشک غرقه شوم
چيزی بگوی.

درختان
جهل معصيبت بار نياکانند
و نسيم
وسوسه ئی نابکار.

مهتاب پائيزی
کفری ست که جهان را می آلايد.

چيزی بگوی
پيش از آن که در اشک غرقه شوم

چيزی بگوی.
هر دريچه ی نغر
به چشم انداز عقوبتی می کشايد.

عشق
رطوبت چندش انگيز پلشتی ست
و آسمان
سر پناهی
تا به خاک بنشينی و
بر سرنوشت خويش
گريه ساز کنی.

آه
پيش از آن که در اشک غرقه شوم چيزی بگوی



:: بازدید از این مطلب : 443
|
امتیاز مطلب : 126
|
تعداد امتیازدهندگان : 40
|
مجموع امتیاز : 40
تاریخ انتشار : 6 / 1 / 1389 | نظرات ()